اخرین روز
|
|
هیچ چیز دردناکتر از این نیست که صبح از خواب بیدار بشی و بدونی امروز اخرین روزیه که مادرت رو کنارت تو خونه میبینی....
مامانم خوابه.دارم تماشاش میکنم و اشک میریزم.....
فردا راهی شهر محل طرحم میشم.
جایی که میدونم خوب نیست.
فقط برام دعا کنین.
ارادتمند نگار |
یک شنبه 30 آبان 1395برچسب:, |
|
|
|
عکس تو.....
|
|
میدونی وقتی عکس پروفایلت رو تماشا میکنم یاد چی میفتم؟
یاد اون وقت ها که خیلی کوچولو بودم.پر چادر مامانم رو میگرفتم و دنبالش میرفتم مغازه.....
پشت ویترین اسباب بازی فروشی که وایمیسادم و بهانه میگرفتم ،مامانم میگفت نگاری اینا مال شما نیست.مال 1نفر دیگه است.
این روزها هم موقع تماشای عکس پروفایلت به همین فکر میکنم.....نگاری این آقاهه مال تو نیست.مال 1نفر دیگه است.
ارادتمند نگار
|
سه شنبه 18 آبان 1395برچسب:, |
|
|
|
شادی
|
|
برادرم صورت خندانم رو میبینه و میپرسه با فلانی حرف زدی که چشمهات اینطوری میخندن؟
میگم نه.مدتهاست باهاش حرف نزدم.
برادری میگه:پس حالت داره خوب میشه چون یاد گرفتی بدون اون بخندی.....
ارادتمند نگار |
سه شنبه 18 آبان 1395برچسب:, |
|
|
|
جا خالی
|
|
یکی از بدترین حس های ممکن اینه که پشتت رو خالی کنن.
اگه تکیه داده باشی ناگهان میخوری زمین.
جسمت به درک....تمام باورهات ناگهان میریزن...
اگه اونقدر مرد نیستین که پشت کسی بایستین تظاهر به این کار نکنین.
اون بدبختی که به شما تکیه کرده گناه نکرده که هروقت هوس کردین جاخالی بدین و اون بمونه و جسم و روح خسته و له شده....
ارادتمند نگار |
چهار شنبه 12 آبان 1395برچسب:, |
|
|
|
سرنوشت
|
|
خوب دوستان گلم محل طرح من مشخص شد.
جای بسیاررررر دوری افتادم.
نمیدونم اصلا میتونم به اینجا سر بزنم یا نه.
دلم براتون خیلی تنگ میشه.
سعی میکنم تا جایی که بشه باز هم بیام.
ولی فواصل اومدنم بسیار طولانی خواهد شد.
دعا کنین تو این برهه از زندگی موفق باشم.
ارادتمند نگار |
یک شنبه 9 آبان 1395برچسب:, |
|
|
|
بدبختی
|
|
آدم هایی که دلشون تنگ مبشه و برای دلتنگیشون هیچ کاری نمیتونن انجام بدن خیلی بدبختن ....خیلی.....
ارادتمند نگار |
چهار شنبه 5 آبان 1395برچسب:, |
|
|
|
کافی شاپ
|
|
با دوستم رفته بودم 1کافی شاپ دنج.
ادم هاش رو دوست دارم.خیلی با من فرق دارن.از این تیپ های هنری که میشینن حرف میزنن و بحث میکنن و سیگار میکشن و قهوه میخورن.
تو گروه های 4الی5نفری میشینن و گاهی چیزی میخورن و باصاحب کافی شاپ حرف میزنن و میروند.
بعضی ها هم تنها میان.میشینن پشت 1میز و قهوه میخورن و فکر میکنن و گاهی هم سیگار میکشن.بعد بی صدا میروند.
به نظر من همه شون زمانی عاشق بودند ولی حالا عشقشون تنها گذاشتتشون و اونها میان اینجا که خاطراتشون رو زنده کنن.
کاش من هم جزو اون گروه ها بودم.هرچی که هستن باهمن.اگه 1نفرشون شکست عشقی هم بخوره بقیه دورش هستند و تحمل اون شکست رو براش آسون میکنن.
دوستیهاتون پایدار...
ارادتمند نگار |
یک شنبه 2 آبان 1395برچسب:, |
|
|
|